باران شبانه باز مي كوبد به خانه
با كوبشي تند و سريع و وحشيانه
در نيمه شب، در كلبه اي متروك ، تنها
جز كوبش باران صدايي نيست اينجا
خواهد به ياد آرم كه روزي مرگ آيد
گويد به من كاين زندگي ديري نپايد
من نه صدايش را به گوشم مي سپارم
و نه از اين باران سپاس ويژه دارم
چون ديدگانم را به دنيا من گشودم
از حس تنهايي پر و لبريز بودم
در وقت مرگ شخص اگر باران ببارد
از آسمان باران بي پايان ببارد
بي شك همان شب شخص آمرزيده گردد
چون ميوه اي باشد كه ناگه چيده گردد
اما دعا هرگز نخواهم كرد اينجا
آن را كه من را كرد او مفتون و شيدا
آن كس كه مي ميرد در اين شب يا دوباره
خواهد نمودن روزهايش را نظاره
در اوج تنهايي به باران گوش دادن
با درد يا با همدلي يا دل نهادن
بي ياور و بي همنفس در بستر مرگ
در بين بودن يا نبودن همچو يك برگ
كز باد پائيزي به خود لرزد پر از تاب
مانند نيزاري شكسته در دل آب
همچون هزاران ني كه بشكستند بسيار
بسيار سخت و مشكل و بسيار دشوار
بي عشق همچون من كه اين غوغاي باران
كه وحشيانه باز مي بارد فراوان
كه هيچ عشقي در دلم باقي نمانده
جز مرگ كاين باران زدل آن را نرانده
اين عشق گر سوي تكامل راه جويد
طوفان به من كي مي تواند كه بگويد؟
اي رهرو دل خسته ، پس نوميد شو زود.
در رهگذار باد همچون بيد شو زود.
نظرات شما عزیزان: